کد خبر: ۴۸۵۶
۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۰:۴۶

جانباز دفاع مقدس، شهید مدافع سلامت شد

مردم درددلشان را هم پیش دکتر محمد علی‌اکبر محمدی  می‌بردند و برای مشکلات خانوادگی مشورت می‌گرفتند. بین مردم بولوار توس، به مهربانی و خوش برخوردبودن شهره بود.

شیوع ویروس کووید ۱۹ و جهان گیری کرونا تبعاتی گسترده در ابعاد گوناگون برجا گذاشت که مهم‌ترین آن‌ها داغ دارشدن خانواده‌های بسیار به ویژه در میان کادر بهداشت و درمان بود.

جهادگران این عرصه با همه وجود به میدان آمده بودند تا به نوبه خودشان سهمی در مهار بیماری و کاهش رنج‌های هم وطنانشان داشته باشند و در این مسیر، فداکارانه تا پای جان ایستادند.

داروخانه دکتر محمدی در  بولوار توس، یکی از این میدان‌ها بود که بیشتر به سنگر جهاد شبیه بود تا یک داروخانه صِرف؛ مردم نه تنها دارو و درمان جسم، بلکه چاره مشکلات روحی، خانوادگی و معیشتی شان را هم در آنجا می‌یافتند و حالا که نزدیک به دو سال از شهادت این جهادگر مدافع سلامت می‌گذرد، همچنان در حسرت حضور بابرکتش می‌سوزند. در گزارش پیش رو، خانواده شهید از زندگی سراسرخدمت او‌ می‌گویند که به داروخانه محدود نمی‌شد.


در عشق و خدمت به محرومان، سر از پا نمی‌شناخت

دکتر علی اکبر محمدی که ۸ مرداد ۱۴۰۰ درست در پایان ششمین دهه عمرش بر اثر ابتلا به کرونا شهد شهادت نوشید، دوره طرح پزشکی را به مدت چهارسال در مناطق محروم سرخس گذراند.

او در این مدت با اینکه رئیس داروخانه مرکزی سرخس و دوست صمیمی شهید دکتر سیدمرتضی وجدان بود، خودش شخصا دارو‌ها را به مردم روستا‌های محروم و مناطق سخت گذر می‌رساند و‌ می‌گفت می‌خواهم مردم را از نزدیک ببینم و مشکلاتشان را بشناسم.

پس از آن شش سال در داروخانه دارالشفای حرم مطهر امام رضا (ع) در کنار فرزند شهید هاشمی نژاد که از دوستانش بود، به عنوان سرپرست خدمت کرد و بعد هم با اینکه در داروخانه خودش در بولوار توس شاغل بود، همچنان هفته‌ای یک شب به عنوان خادم افتخاری به دارالشفا می‌رفت.

این‌ها را فاطمه مین باشی، همسر شهید، می‌گوید که حاصل ۳۷ سال زندگی مشترکش با شهید، چهار فرزند است، دو دختر و دو پسر که همگی علاقه‌مند به ادامه راه پدر و مشغول تحصیل در رشته‌های پزشکی و داروسازی هستند.

او ادامه می‌دهد: «چه در سرخس و چه داروخانه، با اینکه خیلی نگرانش بودم، هرگز او را از رفتن منع نمی‌کردم، چون روحیه اش را‌ می‌شناختم و‌ می‌دانستم قبول نمی‌کند. نیت و علاقه همیشگی اش خدمت به مردم و محرومان بود. به همین دلیل، با وجود اینکه برای راه اندازی داروخانه، امتیاز محلات برخوردار شهر را داشت، توس را انتخاب کرد تا به گفته خودش بیشتر به درد مردم بخورد. عاشق مردم بود و برایش آشنا و غریبه فرقی نداشتند، هرکس مشکلی داشت، از او نه‌ نمی‌شنید.

برای همه منشأ خیر بود. علاوه بر اینکه با خیریه‌ها همکاری و نسخه هایشان را پذیرش می‌کرد، بین خود اهالی منطقه هم هرکس دستش تنگ بود، رایگان دارو می‌گرفت. به افرادی که توان تأمین مالی زندگی شان را نداشتند، می‌گفت نشانی تان را بگذارید، بعد بسته معیشتی تهیه می‌کرد و به من می‌داد به صورت ناشناس برایشان ببرم تا عزت نفسشان حفظ شود. همچنین، یکی از مراجعان، خانمی بود که با فرزند معلول روی ویلچرش می‌آمد، به طوری که حتی ویزیتور‌ها هم او را می‌شناختند.

همسرم هزینه درمان بچه را پرداخت می‌کرد و بعد از فوت، برایش مراسم گرفت. از این گذشته، مردم درددلشان را هم پیش او‌ می‌بردند و برای مشکلات خانوادگی مشورت می‌گرفتند. بین مردم محله توس، به مهربانی و خوش برخوردبودن شهره بود. هیچ ارباب رجوعی را دست خالی یا ناامید رد نمی‌کرد. به دلیل تبحری که در ساخت دارو‌های ترکیبی داشت، مردم منطقه از او با نام «پنجه طلا» یاد می‌کردند.

فراموش نمی‌کنم فردی اهل زاهدان فرزندش را که بیماری پوستی نادری داشت، به داروخانه آورده بود و دکتر با اینکه سایر پزشکان او را جواب کرده بودند، برایش داروی ترکیبی ساخت و رایگان در اختیارش قرار داد که خوشبختانه مؤثر بود و درمان شد.

بعد از شهادت نیز هر یک از اهالی محله که وارد داروخانه می‌شدند و عکسش را‌ می‌دیدند، گریه می‌کردند، به حدی که حالشان بد می‌شد. می‌گفتند خدا رحمتش کند، مرد بزرگی بود، خیلی حیف شد، مثل او کم هستند.»

 

مروری بر زندگی مجاهدانه دکتر علی‌اکبر محمدی، جانباز دفاع مقدس و شهید مدافع سلامت


شهید زنده دفاع مقدس

شهید محمدی سال‌ها پیش از مجاهدت در سنگر شغل و حرفه اش، در دوران دفاع مقدس برای حراست از آرامش و امنیت مردم تا مرز شهادت پیش رفته بود: «پیش از ازدواجمان، سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ برای خدمت سربازی در جبهه‌های جنگ حضور داشت. در عملیات فتح خرمشهر که با چند نفر از هم رزمانش در سنگر مشغول نگهبانی بود، دشمن سرش را با سیمینوف نشانه رفته بود، اما به علت جابه جاشدن شهید، گلوله به جای سر، به ران پایش اصابت کرد و به ۲۵ درصد جانبازی منجر شد که از آن موقع به بعد خانواده، او را شهید زنده می‌دانستند.»

 

مروری بر زندگی مجاهدانه دکتر علی‌اکبر محمدی، جانباز دفاع مقدس و شهید مدافع سلامت
در پی رشد بود، اما نه برای جاه و مقام

همسر شهید در ادامه، اخلاق و روحیات او را این گونه توصیف می‌کند: «صله رحم به ویژه سرزدن به والدین، جزو جدانشدنی برنامه هایش بود که میان همه مشغله ها، برایش وقت باز‌ می‌کرد. رفت وآمد و میهمانی را خیلی دوست داشت و هر وقت می‌توانست همه فامیل را که بیش از دویست نفر می‌شدند، دعوت می‌کرد. برای تک تک بچه‌ها به تناسب سن و علایقشان وقت می‌گذاشت.

همیشه برای برگزاری جلسات مذهبی در خانه ابراز علاقه می‌کرد و پیش گام بود. برای همین، حالا هم در خانه روضه ماهانه داریم. به واجبات به ویژه نماز و روزه اهمیت می‌داد و قضا نداشت. نماز اول وقتش ترک نمی‌شد. در داروخانه با صدای بلند نماز‌ می‌خواند تا دیگران هم متوجه وقت نماز شوند. حتی در سفر با همکارانش کنار جاده می‌ایستادند و نماز‌ می‌خواندند. درعین حال، خنده رو و اهل شوخی بود و اصلا خودش را‌ نمی‌گرفت.

با همه نشست و برخاست داشت به ویژه در سفر حجمان که حدود بیست سال پیش بود، همه از تواضعش متعجب بودند. حتی در فروشگاه‌هایی که در مسیر داروخانه برای خرید می‌رفت، مقید بود حال تک تک کارکنان را بپرسد. از خانه که بیرون می‌رفت یا وقتی در داروخانه بیکار می‌شد، ذکر می‌گفت. به همکارانش هم پیشنهاد می‌داد بگویند. برنامه‌های تلویزیونی درباره روایت جنگ و شهدا را چندباره و با همه وجود تماشا می‌کرد؛ گویا خاطراتش زنده می‌شد.

به گفته والدینش، وقتی جبهه بود، همیشه از خوشی‌های آن می‌گفت به همین دلیل آن‌ها فکر می‌کردند پشت خط است، نه خط مقدم و وقتی خبر مجروح شدنش آمد، باورشان نمی‌شد و‌ می‌گفتند چگونه در پشت خط مجروح شده است؟! همواره درصدد رشد بود و‌ می‌خواست در اوج باشد، اما نه خیلی ایدئال گرا یا در پی جاه و مقام.

در مجموع، بیش از آنکه از دیگران توقع داشته باشد، از خودش مایه می‌گذاشت. به همین دلیل هم حالا جایش برایمان خیلی خیلی خالی است و سخت می‌گذرد، به ویژه که مانند سایر جان باختگان کرونا، غریبانه و بدون تشییع و مراسمی درخور شأن از بینمان رفت.»

 

مروری بر زندگی مجاهدانه دکتر علی‌اکبر محمدی، جانباز دفاع مقدس و شهید مدافع سلامت
زندگی تا آخرین لحظه

خانم مین باشی درحالی که هنوز سنگینی بار فراق روی دوشش مشهود است، به زحمت آخرین روز‌ها و لحظات هم سفری با شهید را روایت می‌کند: «اواخر تیر ۱۴۰۰ بود که همسرم در داروخانه به کرونای دلتا مبتلا شد و به ما هم سرایت کرد. البته دراین بین حال ظاهری من از بقیه وخیم‌تر بود. بچه‌ها تقریبا سرپا بودند و همسرم نیز با وجود ضعف و ناتوانی، کمتر سرفه و علائم آشکار داشت. مثل همیشه دوست نداشت خودش را بیمار نشان بدهد تا هم به امور خانه برسد و هم ما روحیه مان را از دست ندهیم.

تا شب آخر در حیات قدم می‌زد، باغچه و گل‌ها را آب می‌داد و به کار‌های خانه رسیدگی می‌کرد. ضعف که غلبه‌ می‌کرد، به ماسک اکسیژن پناه می‌برد. به این روال عادت کرده بودیم و فکر می‌کردیم خوب می‌شویم؛ هرگز تصورش را هم نمی‌کردیم که بخواهد سایه سرمان را از ما بگیرد. اما شب عید غدیر، نفس‌های همسرم به شماره افتاد. من که رو به کما بودم، بچه‌ها او را به بیمارستان رساندند، ولی با وجود عملیات احیا، نیمه شب به علت ایست تنفسی پر کشید. شب عید غدیر میهمان مولا شد و عیدی اش را گرفت. برای این عاقبت به خیری اش خوش حالم.»


ازپا افتادنش برای هیچ کس باورکردنی نبود

او در وصف روز‌های پس از شهادت می‌گوید: «ازدست رفتن همسرم ضربه روحی عجیبی به خانواده وارد کرد. خیلی به هم وابسته بودیم و حتی اطرافیان هم که هیچ جا خانواده ما را جدا از هم ندیده بودند، حالا تنهادیدنمان برایشان باورکردنی نیست. تا چهارماه نمی‌توانستم حرف بزنم و به جز رفتن به داروخانه، آن هم به عشق ادامه راه همسرم، اصلا بیرون نمی‌رفتم تا کسی شکستگی ام را نبیند. حتی شیفت حرم را هم ترک کرده بودم.

خادمان همکارم می‌گفتند فقط بیا، نمی‌خواهد کاری انجام بدهی، اما نمی‌توانستم بروم، تا اینکه اربعین سال گذشته همکارانم در حرم مطهر، بدون اطلاع، نام مرا برای راهپیمایی اربعین نوشتند و غافل گیرانه با خودشان بردند و پس از بازگشت، حالم بهتر شد، اما از لحاظ منطقی هنوز هم نتوانسته ام با شهادت همسرم کنار بیایم. همسرم در جبهه تک تیراندازی ماهر بود و بعد از آن هم جدا از ورزش‌هایی مثل فوتبال و شنا، پیاده روی روزانه اش ترک نمی‌شد.

با این توان جسمی، انتظار نداشتیم بر اثر بیماری از پا دربیاید. نه فقط ما، بلکه مردم محله توس نیز این فقدان بزرگ را باور نکردند. شش ماه پس از شهادت همسرم، مردی به داروخانه آمد و تا چشمش به عکس او افتاد، نشست به شدت گریه کرد و آرام نمی‌شد.

می‌گفت از شش ماه پیش که از بار ماشین پرت شده و گردن و دنده هایش شکسته، نتوانسته است به داروخانه بیاید و حالا که با ذوق برای دیدار دکتر آمده و به جای خودش قاب عکسش را روی دیوار دیده، توانش را از دست داده است. برایش باورکردنی نبود که بر اثر کرونا شهید شده باشد، چون خودش از او داروی کرونا گرفته و درمان شده بود.»


تغییر رشته، به عشق خدمت

فائزه محمدی، فرزند ارشد شهید که دانشجوی رشته پزشکی است و در آخرین لحظات پدر را همراهی می‌کرده است، با دیدن سرنوشت پدر و ریسک‌هایی که شغلش دارد، نه تنها برای ادامه تحصیل مردد نشده است، بلکه محکم‌تر و با انگیزه بیشتر تصمیم می‌گیرد راه پدر را در حرفه پزشکی ادامه دهد.

او دراین باره به ماجرای تغییر رشته شهید محمدی اشاره می‌کند و‌ می‌گوید: «بعد از مجروح شدن پدر در جبهه که استخوان ران پایش به دلیل اصابت گلوله خرد شده بود و شش ماه بستری و چندین بار جراحی شد، نهایتا پلاتین گذاشتند، اما با اینکه پدر درد شدید داشت، می‌گفتند طبیعی است و تحمل کنید خوب می‌شود.

بعد از چند روز که درد همچنان ادامه داشت، پزشک دیگری ایشان را ویزیت کرد و تشخیص جراحی دوباره داد که این بار موفقیت آمیز بود. این اتفاق سبب شد پدرم که با دیپلم صنعتی دانشجوی رشته مهندسی بود، تصمیم بگیرد مسیر تحصیلش را تغییر دهد و وارد رشته‌های پزشکی شود؛ زیرا از نزدیک ضرورت و اهمیت وجود یک پزشک کاربلد در تسکین و آرامش بیمار را لمس کرده بود.»


این انتخاب رشته هدفمند و از روی ایمان و عقیده در کنار علاقه همیشگی اش به خدمتگزاری مردم بود که از او یک پزشک داروساز عاشق ساخته بود که با تمام وجود کار می‌کرد و چنان از انجام وظیفه اش در کمک به مردم لذت می‌برد که این حس را به عنوان میراثی جاودان به فرزندانش نیز منتقل کرد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44